برخاستن. ایستادن: قیام خواستمت کرد و عقل میگوید مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام. سعدی. - قیام کردن به کاری، آن را بنحو شایسته انجام دادن: در این مقام اگر می مقام باید کرد به کار خویش نکوتر قیام باید کرد. ناصرخسرو. و به ایفای نذور و نوافل قیام کرد. (سندبادنامه ص 279). ، شورش کردن. انقلاب کردن. کودتا کردن
برخاستن. ایستادن: قیام خواستمت کرد و عقل میگوید مکن که شرط ادب نیست پیش سرو قیام. سعدی. - قیام کردن به کاری، آن را بنحو شایسته انجام دادن: در این مقام اگر می مقام باید کرد به کار خویش نکوتر قیام باید کرد. ناصرخسرو. و به ایفای نذور و نوافل قیام کرد. (سندبادنامه ص 279). ، شورش کردن. انقلاب کردن. کودتا کردن
پیام فرستادن. پیام دادن. پیغام دادن: نزد آن شاه زمین کردش پیام داروئی فرمای زامهران بنام. رودکی. چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد ترا بهر کس نامه و پیام باید کرد. ناصرخسرو
پیام فرستادن. پیام دادن. پیغام دادن: نزد آن شاه زمین کردش پیام داروئی فرمای زامهران بنام. رودکی. چرا چو سوی تو نامه و پیام نفرستد ترا بهر کس نامه و پیام باید کرد. ناصرخسرو
کنایه از کارهای عجیب کردن و کارهای اعجاب انگیختن. (برهان) (آنندراج). زیاده از طاقت در کاری کمال نمودن. (آنندراج). هنگامه کردن. غوغا کردن. آشوب کردن. کاری سخت خوب یا سخت بد کردن: قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی. سعدی. هیچ میدانی چه ها ای سروقامت میکنی میکشی و زنده میسازی، قیامت میکنی. محمدباقر ولد ابوعلی (از آنندراج). لحظه به لحظه در ستم غمزۀ او قیامتی میکند و ز کافری نیست غم قیامتش. کمال خجندی (از آنندراج)
کنایه از کارهای عجیب کردن و کارهای اعجاب انگیختن. (برهان) (آنندراج). زیاده از طاقت در کاری کمال نمودن. (آنندراج). هنگامه کردن. غوغا کردن. آشوب کردن. کاری سخت خوب یا سخت بد کردن: قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی. سعدی. هیچ میدانی چه ها ای سروقامت میکنی میکشی و زنده میسازی، قیامت میکنی. محمدباقر ولد ابوعلی (از آنندراج). لحظه به لحظه در ستم غمزۀ او قیامتی میکند و ز کافری نیست غم قیامتش. کمال خجندی (از آنندراج)
سنجیدن چیزی را با چیزی. مقایسه کردن. (فرهنگ فارسی معین) : دولت نو است و کار نو و کارکن نو است مردم قیاس کار نو از کارکن کنند. خاقانی. قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید که پیش ناوک هجرتو جان سپر میگشت. سعدی (از فرهنگ فارسی معین). مگو که نیست پسر در شکست کار پدر قیاس کار نخست از خلیل و آزر کن. سنجر کاشی. ، اندازه گرفتن: قیاس کردم وآن چشم جاودانۀ مست هزار ساحر چون سامریش در گله بود. حافظ. قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی. حافظ
سنجیدن چیزی را با چیزی. مقایسه کردن. (فرهنگ فارسی معین) : دولت نو است و کار نو و کارکن نو است مردم قیاس کار نو از کارکن کنند. خاقانی. قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید که پیش ناوک هجرتو جان سپر میگشت. سعدی (از فرهنگ فارسی معین). مگو که نیست پسر در شکست کار پدر قیاس کار نخست از خلیل و آزر کن. سنجر کاشی. ، اندازه گرفتن: قیاس کردم وآن چشم جاودانۀ مست هزار ساحر چون سامریش در گله بود. حافظ. قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی. حافظ